آدرينا شريفآدرينا شريف، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

آدرينا يعني عشق مامان و بابا

خدا را شكر گفتن

  خدا را شكر گفتن حالا بعد از گفتن مامان و بابا البته به زبان آدرینایی یعنی مام و باب   دختر نازنینم خدا را نیز شکرم کنه دستهاشو می بره بالا و میگه : اودا     ...
14 ارديبهشت 1390

خدا را شكر گفتن

خدا را شكر گفتن حالا بعد از گفتن مامان و بابا البته به زبان آدرینایی یعنی مام و باب دختر نازنینم خدا را نیز شکرم کنه دستهاشو می بره بالا و میگه : اودا ...
14 ارديبهشت 1390

خدا را شكر گفتن

خدا را شكر گفتن حالا بعد از گفتن مامان و بابا البته به زبان آدرینایی یعنی مام و باب دختر نازنینم خدا را نیز شکرم کنه دستهاشو می بره بالا و میگه : اودا ...
14 ارديبهشت 1390

دكتر رفتن آدرينا+ياس

دكتر رفتن آدرينا+ياس مامان آدرینا می خواهد یک خاطره باحال از دختر نازش بگه : دیروز  آخرین روز بود برای چکاپ ماهیانه پایان یک سالگی ات . وقتی تماس گرفتم و خانم منشی چون عاشقت گفت یک جوری ببرمت که زیاد معطل نشیم نفر دوم به ما وقت داد و گفت چند نفر قراره بیان که بچه ها شون مریضن و ما زود از مطب برویم که به قول خوشد عشقش مریض نشه .   ما رسیدیم مطب و منتظر دكتر بوديم كه يك خانواده با دختر گلشون آمدن داخل از لحظه اي كه وارد شدند آدرينا گير داد كه بره بغلش اما چون اون كوچولو مريض بود ما مخالفت كرديم اما از ما انكار و از ايشان اصرار .   ما مغلوب شديم و آدي را داديم بغلش نوبت ما شد و بايد مي رفتيم داخل ...
14 ارديبهشت 1390

دكتر رفتن آدرينا+ياس

دكتر رفتن آدرينا+ياس مامان آدرینا می خواهد یک خاطره باحال از دختر نازش بگه : دیروز آخرین روز بود برای چکاپ ماهیانه پایان یک سالگی ات . وقتی تماس گرفتم و خانم منشی چون عاشقت گفت یک جوری ببرمت که زیاد معطل نشیم نفر دوم به ما وقت داد و گفت چند نفر قراره بیان که بچه ها شون مریضن و ما زود از مطب برویم که به قول خوشد عشقش مریض نشه . ما رسیدیم مطب و منتظر دكتر بوديم كه يك خانواده با دختر گلشون آمدن داخل از لحظه اي كه وارد شدند آدرينا گير داد كه بره بغلش اما چون اون كوچولو مريض بود ما مخالفت كرديم اما از ما انكار و از ايشان اصرار . ما مغلوب شديم و آدي را داديم بغلش نوبت ما شد و بايد مي رفتيم داخل كه هر كاري مي كرديم نتوا...
14 ارديبهشت 1390

دكتر رفتن آدرينا+ياس

دكتر رفتن آدرينا+ياس مامان آدرینا می خواهد یک خاطره باحال از دختر نازش بگه : دیروز آخرین روز بود برای چکاپ ماهیانه پایان یک سالگی ات . وقتی تماس گرفتم و خانم منشی چون عاشقت گفت یک جوری ببرمت که زیاد معطل نشیم نفر دوم به ما وقت داد و گفت چند نفر قراره بیان که بچه ها شون مریضن و ما زود از مطب برویم که به قول خوشد عشقش مریض نشه . ما رسیدیم مطب و منتظر دكتر بوديم كه يك خانواده با دختر گلشون آمدن داخل از لحظه اي كه وارد شدند آدرينا گير داد كه بره بغلش اما چون اون كوچولو مريض بود ما مخالفت كرديم اما از ما انكار و از ايشان اصرار . ما مغلوب شديم و آدي را داديم بغلش نوبت ما شد و بايد مي رفتيم داخل كه هر كاري مي كرديم نتوا...
14 ارديبهشت 1390

دکتر رفتن روز پنج شنبه

  دكتر رفتن روز پنج شنبه امروز من آمدم سر اتوبان گمنام و تو هم با بابا حميد رضا با آژانس آمدي اونجا كه بريم مطب دكتر رياضي چون دو روز سرما خوردي ...   وقتي رسيديم مطب من تو را بردم اتاق شير دهي مادران چون خيلي گرسنه بودي همان موقع چند تا ني ني ناز ديگه داشتن بازي مي كردن و صداي جيغ و بازي اشان مي آمد تو هم تا نصفه تا شده بودي و سرت را از لاي در برده بودي بيرون تا آنها را ببيني و كلاً بي خيال گرسنگي شده بودي همون موقع بود كه منشي آقاي دكتر تو را آويزان لاي در ديد و دلش ضعف رفت و آمد تو را بغل كنه كه تو هم پر كشيدي تو بغلش خانم منشي دلش برات ضعف رفت و گفت واقعاً كه توي تمام بچه هايي كه مي آيند اينجا اين از همه...
14 ارديبهشت 1390

دکتر رفتن روز پنج شنبه

دكتر رفتن روز پنج شنبه امروز من آمدم سر اتوبان گمنام و تو هم با بابا حميد رضا با آژانس آمدي اونجا كه بريم مطب دكتر رياضي چون دو روز سرما خوردي ... وقتي رسيديم مطب من تو را بردم اتاق شير دهي مادران چون خيلي گرسنه بودي همان موقع چند تا ني ني ناز ديگه داشتن بازي مي كردن و صداي جيغ و بازي اشان مي آمد تو هم تا نصفه تا شده بودي و سرت را از لاي در برده بودي بيرون تا آنها را ببيني و كلاً بي خيال گرسنگي شده بودي همون موقع بود كه منشي آقاي دكتر تو را آويزان لاي در ديد و دلش ضعف رفت و آمد تو را بغل كنه كه تو هم پر كشيدي تو بغلش خانم منشي دلش برات ضعف رفت و گفت واقعاً كه توي تمام بچه هايي كه مي آيند اينجا اين از همه جيگر تره تازه م...
14 ارديبهشت 1390

دکتر رفتن روز پنج شنبه

دكتر رفتن روز پنج شنبه امروز من آمدم سر اتوبان گمنام و تو هم با بابا حميد رضا با آژانس آمدي اونجا كه بريم مطب دكتر رياضي چون دو روز سرما خوردي ... وقتي رسيديم مطب من تو را بردم اتاق شير دهي مادران چون خيلي گرسنه بودي همان موقع چند تا ني ني ناز ديگه داشتن بازي مي كردن و صداي جيغ و بازي اشان مي آمد تو هم تا نصفه تا شده بودي و سرت را از لاي در برده بودي بيرون تا آنها را ببيني و كلاً بي خيال گرسنگي شده بودي همون موقع بود كه منشي آقاي دكتر تو را آويزان لاي در ديد و دلش ضعف رفت و آمد تو را بغل كنه كه تو هم پر كشيدي تو بغلش خانم منشي دلش برات ضعف رفت و گفت واقعاً كه توي تمام بچه هايي كه مي آيند اينجا اين از همه جيگر تره تازه م...
14 ارديبهشت 1390