شام دیشب
دیشب شب جالبی بود شما روزش خیلی خوب استراحت نکرده بودی و خیلی خوابت می آمد به همین دلیل همه اش در حال بهانه گیری بودی خلاصه اینکه پدر من و بابات را در آوردی ............
حمامت کردم بعد هم تازه بدنت شل شده بودی و فقط دلت می خواست بخوابی اما اما اما مگر تا ما را خواب نکنی می خوابی امان از شما فسقلی ها ...............
شام را آماده کردم و برای شما هم سوپ درست کردم اما اصلاً دلت نمی خواست لب به سوپ بزنی ما برای خودمان فیله مرغ و ناگت سرخ کردیم که شما هم دلت می خواست از آنها نوش جان کنی که تا به حال هم نخورده بودی و اصلاً برایت خوب نیست اما اینقدر بد اخلاق بودی که نمی شد خیلی با هات سر به سر گذاشت به همین دلیل من هم اجازه دادم که یک مقدار خیلی کم بخوری و تو هم اینقدر با مزه می خوردی که بیا و ببین البته بعد از آن هم به هر بدبختی بود کل سوپت را به خوردت دادم ..........
موقع خواب هم که چراغها را خاموش کردیم تا بخوابیم اول شیطونیت شده بود ، هر روز که کم می خوابی شبش هم بدتر می خوابی ............
بعضی روزها که من دیرتر می رسم خونه دختر نازنین مامان با بابا حمیدش می آید دم درب و از سرکوچه پشت فرمان که می بینمت دلم می خواهد بال در آرم و بغلت کنم ............
تو هم وقتی من را می بینی از دور می گی مامان مامان و خودت را در آغوشم رها می کنی و تا شب فقط به من می چسبی ............
دیشب نوبر چسبیدنهایت بود واقعاً یک لحظه هم از من جدا نشدی و فقط بغل من بودی .............