دیشب چه شب سختی بود
ظهر خوب نخوابیدی و فقط شیطونی می کردی یک ساعت بیشتر استراحت نکردی و این باعث شد که تا شب خیلی روی فرم نباشی .
استخرت را آب کردیم و چند روز که می ری پایین آب بازی و این را خیلی خلی دوست داری .
مامان جون آش رشته پخته بود تو هم خوردی و دیگه شام نخوردی ساعت ١٠:٣٠ هم تخت خوابیدی که متاسفانه سقف دستشویی مامان بزرگ چکه می کرد و آنها هم آمدند دم درب اما چون بابا حمید پایین بود و داشت با عمو امیر لب تاپ را درست میکرد و تو هم روی دست من خوابیده بودی من نتوانستم در را باز کنم و آنها هم فقط زنگ و در و بعد هم تلفن همین باعث شد تو بدخواب بشی بعد هم که بالاخره متوجه شدند بابا حمید پایینه ، و آمدند بالا رفتند داخل دستشویی ما تا علت را بفهمند کلی سر و صدا شد البته اونها خیلی رعایت می کردند اما بالاخره سر و صدا بود دیگه کاری نمی شد بکنی .
وقتی سر و صدا تمام شد و همه چی آرام شد تو ناگهان از خواب پریدی و بیشتر از نیم ساعت گریه کردی ، با بابایی رفتیم پشت بام اما باز هم بی فایده بود و تو همچنان گریه و گریه و گریه ....
بابا تو را گذاشت توی یخچال تنها جایی که تو خیی دوست داری و آرام می شی با شیشه زیتون آمدی بیرون و خلاصه اینکه بعد از کلی خرابکاری و خوردن و به هم مالوندن چند تا زیتون و دیدن شوی مورد علاقه ات کم کم به خواب رفتی ساعت از ٢ نیمه شب هم گذشته بود .
دوستت دارم تا بی نهایت خنده ات برایم بهترین لحظه دنیا و گریه ات روانیم می کند.