ماجراي آدامس شبانه
حالا اين روزها خيلي خيلي حساس شده ايد و به خاطر كوچكترين مشكلي اشكهايت سرايز مي شود و اين حتما از حساسيتهاي دخترانه است ديگر.
ديروز از وقتي رسيدم خونه مرتب نيم ساعت يك بار سر هر مساله اي كوچكي گريه مي كردي.
حالا توي اين گير و ويرها فقط همين كم بود كه يك آدامس بچسبه به موهاي نازت و از ترس اينكه يخ نيارم و يا قيجي نكنم مدام گريه گريه و گريه پدر من را ديشب در آوري
خلاصه به هزار بدبختي قيچي كردم و تو هم يك ساعت رفتي توي كمد مواد شوينده و بعد هم با چند تا اسكاچ سيمي و صابون اومدي بيرون و شب را در كنار آنها سپري كردي و من هم وقتي خوابت برد آرام آنها را از بغلت در آوردم تا اينكه بوي صابون اذيتت نكنه و يا اسكاچ هاي سيمي باعث خراشيدن دستت نشه .
عزيز دل مامان قربون اون چشمهاي نازت بشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی